اسفار صفر

وبلاگ شخصی ایمان صفرآبادی فراهانی

اسفار صفر

وبلاگ شخصی ایمان صفرآبادی فراهانی

اسفار صفر

وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ ﴿۱۱۶﴾

«اگر از بیشتر مردم روى زمین پیروى کنى [و آرا و خواسته‏هایشان را گردن نهى] تو را از راه خدا گمراه مى‏کنند؛ آنان فقط از خیال و پندار پیروى مى‏کنند، و تنها به حدس و خیال تکیه مى‏زنند.» (۱۱۶)
سوره انعام

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

یا حکیم.

شایعاتی که در مورد پایان دنیا در چند روز آینده به گوش می‌رسد را حتماً شما هم شنیده‌اید.

این شایعات باعث شد من متنی که می‌خواستم بنویسم رو بی خیال بشم.

وقتی می‌شنوی که بعضی این شایعه رو این قدر جدی گرفتند که برای اون روز برنامه ریزی کردن و وقتی می‌شنوی که یک چینی دارد سرپناه‌هایی برای پایان دنیا می‌سازد به فکر می‌روی.

یک شایعه حتی در ایران شیعه هم این واکنش‌ها را دارد.

و بعد فکر می‌کنی چطور این‌ها خودشان را برای یک شایعه آماده می‌کنند ولی ما برای یک امر حتمی خودمان را آماده نمی‌کنیم.

چطور ما با ظهور این قدر راحت برخورد می‌کنیم و حتی خودمان را برای آن آماده نمی‌کنیم.

چطور این قدر بی‌تفاوت هستیم.

در مقدمه کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام(ره) یک مثالی برای ایمان و نبود ایمان میزند. امام می‌گوید ما همه اعتقاد داریم که یک مرده به اندازه یک پشه هم نمی‌تواند به ما ضرر بزند ولی هیچ کدام از ما حاضر نیست یک ساعت در یک اتاق با مرده‌ای تنها باشد. همه ما میدانیم و علم به این امر داریم، اما همه ما ایمان نداریم.

همه ما میدانیم ظهوری هست و امام و مولایی داریم که می‌آید و دنیا را پر از عدل می‌کند ولی ما به این دانسته خود ایمان نداریم. همین.

ایمان نداریم. 

۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۱ ، ۱۹:۲۴
ایمان صفرآبادی

یا حکیم

این مدت که نبودم در فضای مجازی در پلاس، پلاس بودم

این پلاس بودن هم چیز جالبی بود اول‌ها

دردسرهای وبلاگ داری رو نداشت و شر و ور زیاد می‌گفتیم.حرکت‌های یکهویی و دسته جمعی هم زیاد می‌کردیم. مثلاً شب قبل از روز قدس به صفحه‌های اسرائیلی‌ها حمله می‌کردیم و با خارجی‌ها بحث می‌کردیم و با مسلمونای اقصی نقاط جهان بخصوص آمریکایی بحث می‌کردیم.روزگاری داشتیم خلاصه...

این روی خوش سکه بود

پلاس چیزهای دیگری هم داشت

مثلاً جلبک داشت(می‌فهمید که حرفم رو)

جلبک‌ها اوایل موجودات جالبی بودن معصوم و تیتیش مامانی و ...

خلاصه بعدش این جلبک‌ها جالب‌تر شدند

کمپوت درست کردن و به ما می گفتن "عر زشی"

بعد غیر قابل بحث می شدن

بحث‌ها رو با هم قاطی می کردن و اصلاً یه وضعی بود

بحث منطقی جای خودش رو به فحش و فحش کاری داد و ما همچنان سعی می‌کردیم حرف خودمون رو بزنیم.

همه این‌ها اون محیط رو غیر قابل بحث کرد و دیگه جای من نبود. ساعت‌ها بحث می‌کردی و آخر دسته جمعی به اعتقاداتت توهین می کردن.

همه این‌ها تا وقتی قابل تحمل بود که متوجه دیکتاتوری پلاسی نشده بودم.

می‌دیدم که پست‌های جلبک‌های معصوم و بی گناه با 15 پلاس یا حتی کمتر توی صفحه اول میاد و گوگل به باز نشرش کمک می کنه ولی پست‌های "عر زشی" های مستبد و مزدور با 400 تا پلاس هم جایی در صفحه اول ندارد.

ضمن اینکه با محیط غیر قابل بحث اونجا اصلا نمی‌شد به نقد مشهورات  بپردازم.

Don Quixote

خلاصه من گوگل پلاس و فعالیت در محیطی گسترده‌تر رو رها کردم و به همین آلونک خودم برگشتم.

اینجا راحت‌ترم.

البته نه اینکه دنبال راحتی باشم ها

اینجا راحت‌تر می تونم حرفم رو بزنم حتی اگه تعداد خیلی کمتری حرفم رو بشنوند.

من از دیکتاتوری پلاسی خسته شده‌ام...من از دیکتاتوری پلاسی خسته شده ام...

 

 مطلب بعدی من با عنوان"افسار خرم" را شنبه مینویسم

پ.ن:اگه گفتید ربط عکس با مطلب چی بود...

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۱ ، ۰۰:۰۱
ایمان صفرآبادی

یا حکیم

وقتى خفّاشى چند را با حربا(آفتاب پرست) خصومت افتاد و مکاوحت(نزاع) میان ایشان سخت گشت. مشاجره از حدّ بدر رفت، خفافیش اتّفاق کردند که چون غسق(تاریکی) شب در مقعّر(عمق) فلک مستطیر شود در پیش ستارگان در حظیره(چهار دیواری) افول هوى کند، ایشان جمع شوند و قصد حربا کنند و بر سبیل حراب حربا را اسیر گردانند، بمراد دل سیاستى بر وى برانند و بر حسب مشیّت انتقامى بکشند. چون وقت فرصت بآخر رسید بدر آمدند و حرباى مسکین را بتعاون و تعاضد یکدیگر در کاشانه ادبار خود کشیدند و آن شب محبوس بداشتند. بامداد گفتند این حربا را طریق تعذیب(عذاب) چیست؟
همه اتّفاق کردند بر قتل او، پس تدبیر کردند با یکدیگر بر کیفیّت قتل . رأیشان بر آن قرار گرفت که هیچ تعذیب بتر(بدتر) از مشاهدت آفتاب نیست، البتّه هیچ عذابى بتر از مجاوره خورشید ندانستند، قیاس بر حال خویش کردند و او را بمطالعت آفتاب تهدید مى‏کردند. حربا از خدا خود این مى‏خواست، مسکین حربا در خود آرزوى این نوع قتل مى‏کرد.
حسین منصور گوید :


اقتلونى یا ثقاتى إنّ فــــــــى قتلى حیاتى‏ و حیاتى فى مماتى و مماتى فى حیاتى
(مرا بکشید ای بزرگان! همانا که در قتل من زندگی من است وزندگی من در مرگ من ومرگم در حیاتم است !)


چون آفتاب برآمد او را از خانه نحوست خود بدر انداختند تا بشعاع آفتاب معذّب شود و آن تعذیب احیاء او بود، «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ، فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» . (و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند مرده مپندارید بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند و به خاطر آنچه که خداوند از فضلش به آنها عطا کرده شادمانند)
اگر خفافیش بدانستندى که در حقّ حربا بدان تعذیب چه احسان کرده‏اند و چه نقصانست در ایشان بفوات لذّت او از غصه بمردندى. بو سلیمان دارانى گوید «لو علم الغافلون ما فاتهم من لذّة العارفین لماتوا کمدا .(اگر غافلان می دانستند که چه چیزی از لذت عارفین را از دست داده اند از غصه می مردند)

از رساله لغت موران شیخ اشراق سهروردی

علی علیه السلام در هنگام شهادت فرمود:فزت ورب الکعبة

اگر معنی متن رو متوجه نشدید برای خواندن ترجمه آن به ادامه مطلب بروید.

 

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۰۹
ایمان صفرآبادی

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد


کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

 

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.

حمیدرضا برقعی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۴۷
ایمان صفرآبادی

یا حکیم

شب قبل جا برای خواب بود پشت حرم.چون ما همونجا شام خوردیم. اما امشب شام سرقبر سید رضی خوردیم.یه کم قضیه خنده دارد بود که ما توی آرامگاه سید رضی داشتیم شام میخوردیم.

خلاصه با حاجی مُطلبی و چندتا از بچه ها رفتیم مثل شب قبل پشت حرم بخوابیم. ولی پر بود از آدم که فرش ها رو پهن کرده بودن و خوابیده بودن.اصلا جا نبود. یکی از فرشای لوله شده پشت در عقبی حرم رو پهن کردیم تا بخوابیم.من و حاجی پیش هم بودیم.آخرین شب بود و آخرین فرصت تا یه چیزی ازش کِش برم.کلا روحانیونی که تا به حال با من همسفر بودن همشون در پایان یه چیزی از دست دادن.فعلا هم چفیه اش رو گرفته بودم.البته دوست نداشت چفیش رو به من بده چون میگفت یادگاری یه دوست قدیمیه که 6 ساله دارش.

خلاصه بعد از یه نیم ساعت چرت و پرت گفتن همه رفتن توی مد خواب و من بلند شدم برم تا درو نبستن برم توی حرم یه زیارت بخونم.کلا این دو شب با حرم کاظمین خیلی حال کردم. درست انگار توی حرم امام رضا (علیه السلام) هستم. بالاخره حرم پدر و پسر امام هست دیگه.از شانس بد من امشب حرم رو زودتر بستن.دیشب من و چندتا از بچه ها اینقدر ازیتشون کردیم که زودتر از ساعت یک نتونستن درو ببندن اما امشب ۱۲ بستن منم دست از پا درازتر برگشتم خوابیدم.

 قبل خواب متوجه شدم چند نفر دارن فارسی حرف میزنن که نزدیک ما دراز کشیدن. اما تریپشون به ما نمی خورد. رفتم بهشون سلام کردم.متوجه شدم که به قول حاجی گرینف از برادران ارازل و اوباش هستن و اهل قم. کلا توی این سفر از این تریپای آدمای مَشتی زیاد دیدم که تریپشون مثل مجید سوزوکی بود و یکی دو تا هم شاید قِیدار. اینها هم یه گروه پنج شش نفره بودن که خودشون اومده بودن. و خوب اهل عشق پیاده میان کربلا دیگه.(البته ما چاره دیگه ای نداشتیم که پیاده رفتیم)

راستی پشت حرم پر گربه بود.از سر و کول ما بلا می رفتن. البته خودمون متوجه نمیشدیم ولی صبح که زودتر از بقیه من و حاجی بلند شدیم رفتیم حرم می دیدیم که دارن روی ملت رژه میرن. یه صحنه چندشی بود.

صبح بعد از نماز و با کلی تاخیر حرکت کردیم سمت وطن.منم که از دیشب تا زمان حرکت همش دنبال گرفتن ایمیل و شماره تلفن بودم. صبح قبل از حرکت رضا جلوی حرم یه پیشنهاد عالی داد. گفت بیا بریم خودسازی کنیم. اصلا این خودسازی خیلی چیز مهمی بود.اصلا هر روزی که خود سازی نمیکردیم حال و حوصله نداشتیم و قیافمون اینجوری میشد.البته توی کل سفر ما یکی دو روز اول خودسازی نکریدم.ولی همون دو روز به سختی گذشت.منو رضا هم هر دو معتاد بودیم(هستیم).آره دوستان اعتیاد به چایی خیلی بد چیزیه.خلاصه ما از بقیه جدا شدیم زدیم توی کوچه های کناری حرم دنبال چایی خونه. دو تا لیوان چای پر رنگ برای رضا هزار تومن خرج برداشت.اینم قیافه من موقع حساب کردن پول چایی بود:  چون پولام توی اتوبوس بود. بعدش هم رفتیم سمت اتوبوس ها برای حرکت به سمت مرز ایران.

ادامه دارد...

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۲۲
ایمان صفرآبادی

زمزمه نجف(قبل از حرکت به سمت کربلا)

الا سردار دین              امیر المومنین

ولای تو بود به قلب من نگین

سرم خاک رهت/(که هستم نوکرت)۲

به جان فاطمه/(مرانی از درت)۲

(علی حیدر مدد)۳

تو ای شاه نجف         امیر لو کشف

همه اهل سما به درگاهت به صف

بیا دستم بگیر/(دو دنیا را امیر)۲

که از هر دو جهان/(منم بر تو اسیر)۲

(علی حیدر مدد)۳

به کام جان رسد     نسیمی جان فزا

خداحافظ نجف       سلام ای کربلا

دلم راهی شده/(پیاده تا حرم)۲

به اذن و رخصت/(شه صاحب علم)۲

(امیری یا حسین

کنون که در دل است    ولای مرتضی

خوشا که جان دهم       به راه کربلا

شدم در هر نفس/(فدایی حسین

که پادشاهی است/(گدایی حسین

(امیری یا حسین)

     پ.ن:این زمزمه ای بود که در حرم حضرت امیر شب قبل از حرکت به سمت کربلا خواندیم.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۱۷:۰۰
ایمان صفرآبادی

یا حکیم

امشب شب تولد عشق است.شب تولد امام ما.شب تولد سیدالشهدا(علیه السلام).شب دیدنی است.

پرونده:InsideImamHusaynMosqueKarbalaIraqPre2006.JPG

داشتم از خوابگاه دانشگاه به سمت خونه (یعنی از نوک شهر به سمت قوزک پای شهر یا یه جایی همون ورا) میرفتم.نوک شهر که خبری نبود(البته من از یه جایی انداختم توی مدرس و گازشو گرفتم).بعدشم از حافظ و بعدم از وحدت اسلامی همینطور میرفتم پایین.تا اینکه پیچیدم توی ابوسعید.یک دفعه ریسه ها و نورشون منو گرفتن.نمیدونم چرا(با اینکه میدونستم چه شبی است) فکر کردم شب نیمه شعبانه.سریع زدم کنار خیابون و یه لیوان شربت گرفتم و راه افتادم.یه دفعه یادم اومد شب سوم شعبانه.بعد به این فکر کردم که نیمه شعبان کجام.فهمیدم اگر خدا بخواد کجا هستم نیمه شعبان.

چند وقت پیش مثل همین حالا وضع و اوضام خیلی خراب بود(هست هنوز).گناه پشت گناه و نماز صبح هایی که قضا میشد(میشه) و هیچ لذتی از نماز و ...

تا اینکه یه روز صبح صدای اس ام اس منو از خواب بیدار کرد.دقیق ۴ صبح.محتوای اس ام اس این بود:

اسامی کسانی که برای اردوی پیاده به سمت کربلا در قرعه کشی برنده شده اند.فلانی و بهمانی و اینیکی و اونیکی و... و ذخیره ها این دوست و اون دوست و ایمان صفرآبادی فراهانی.دوستان تا فلان تاریخ بهمان کار رو بکنن و غیره و ذالک.

منو میگی.چشمام چهار تا شده بود.دو سه بار دیگه متن رو خوندم.باورم نمیشد.آخه من که ثبت نام نکرده بودم.(بعدا فهمیدم اسمم توی لیستی بوده همینطوری گفتن بزار از توی این لیست هم یکی رو در بیاریم).حسابی ذوق کردم.و این دفعه نماز صبحم قضا نشد

و تاریخ رفتن ما هم یه طوری گذاشتن که اگر خدا بخواهد نیمه شعبان در جوار امام باشیم یعنی کربلا.

برگردیم توی ماشین.بله پشت چراغ قرمز چهار راه لشگر بودم که یادم افتاد ۳ سال پیش به ماه کامل نیمه شعبان خیره شده بودم.با سری که با تیغ تراشیده بودم.ماهی که در شب نیمه شعبان بر فراز کعبه دیدنی تر شده بود و من آن شب قول های زیادی دادم به خدا.درست زیر ناودان طلا. در لباس احرام.بدنم را چسباندم به کعبه و به خدا قول هایی دادم که تا حدودی در یادم است.یعنی نبود. ولی درست پشت چراغ قرمز چهار راه لشگر یادم آمد که چه گفتم زمانی که از دنیا هیچ با خود نداشتم جز دو تکه لنگ سفید و نه حتی مویی.

و یادم رفت. یادم رفت که چه قول هایی دادم.

و حالا باز هم نیمه شعبان شاید در کربلا باشم.

اما با چه رویی؟خدا باز هم به من شانسی بزرگ میدهد؟

هر نفس ما شانسی بزرگ است که از سر لطف و کرمش میرسد اما من نمیفهمم.

خدایا من رو ببخش.شرمنده ام.میدونم باز هم شرمنده خواهم شد. شاید مولایم پادرمیانی کند و نجاتم بدهد.خدایا بخواه تا نیمه شعبان را در جوارش باشم.

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۱ ، ۰۰:۳۰
ایمان صفرآبادی

شیوه جدید توسعه و قدرت

در واپسین سال های سده پانزدهم میلادی، ایزابل ملکه خونریز کاستیل، به همراه شوهرش، فردیناند شاه آراگون، سپاهی عظیم را به سوی آخرین بقایای دولت های مسلمان آندلس به حرکت درآورد. مورخین می نویسند او کشتزارها را پایمال کرد و پس از غارت و تخریب روستاها، شهر مقالا(مالاگا) را چنان محاصره کرد که، به گفته ویل دورانت، "مردم اسب ها و سگ ها و گربه هایی که در شهر یافت می‌شد کشتند و خوردند و سپس از گرسنگی ده‌ها و صد‌ها جان سپردند یا بر اثر ابتلا به امراض مردند." مهاجمان پس از فتح شهر 12هزار تن از سکنه آن را به بردگی بردند.

Ferdinand of Aragon Isabel of Castileصحنه عروسی ایزابل و فردیناند

در دوم ژانویه 1492 شهر غرناطه(گرانادا)، پس از محاصره ای سخت و مقاومتی قهرمانانه، که نه ماه به درازا کشید، تسلیم شد و واپسین امیر مسلمان اروپای غربی تبعید شد. ایزابل و فردیناند در میدان بزرگ شهر زانو زدند و خدای را سپاس گفتند که پس از 781 سال اسلام را از اندلس بیرون انداخته اند. بدین سان شهری که چشم و چراغ و مایه مباهات سراسر اروپا بود سقوط کرد و این گوهر تابناک تمدن بشری خاموش شد.

عکسی قدیس وار از ایزابل و فردیناند(کافیه یک سرچ ساده انگلیسی کنید تا موجی از این عکس ها رو ببینید)

هفت ماه بعد در اوت 1492، یک ماجراجوی دریایی ایتالیایی به نام کریستف کلمب از سوی ایزابل راهی سفری دور و دراز شد تا با غارت هند افسانه ای گنجینه انباشته حکمرانان آزمند اروپا را انباشته تر سازد.کلمب بی آنکه بداند آمریکا را کشف!! کرد و افتخاری!! دیگر بر افتخارات!! ایزابل و فردیناند افزود.

در این زمان در گوشه ای دیگر از شبه جزیره ایبری، "مانوئل ثروتمند"، شاه حریص پرتغال با رشک نظاره گر پیروزی های این دو بود. او خود از "شهسواران"(شوالیه های) جنگ های صلیبی علیه مسلمانان آندلس بود و همو بود که به‌سان همتایان اسپانیایی اش واپسین بقایای تمدن اسلامی را به خاک و خون کشید.دربار پرتغال، که پیشتر "هنری دریانورد" را راهی دریاها کرده و تجارت جهانی برده را بنیاد نهاده بود، نمیخواست در این مسابقه تاراجگری عقب بماند. مانوئل، پنج سال پس از سفر کلمب، واسکودوگاما را راهی دریاها کرد.گاما در سال 1498 به ساحل هند رسید.

بدینسان، تاریخ فصلی نوین را گشود که سال 1492 مبدا آن است ، سال سقوط غرناطه و "کشف" آمریکا. این حوادت نقطه عطفی در تاریخ تمدن بشری است و آغاز زرسالاری جهانی.

و این است سرآغاز داستان ما!

پ.ن: این مطلب و مطالبی از این دست عموما از کتاب "زرسالارن یهودی و پارسی ..." نوشته عبدالله شهبازی انتخاب شده است و میشود.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۱۶
ایمان صفرآبادی

یا حکیم

اینکه بخواهیم راجع به اقتصاد و تفکرات اقتصادی مطلبی بنویسیم کاری مشکل است و اینکه بخواهیم نقدی بر اقتصاد غرب بنویسیم کاری است که از نگارنده ساخته نیست.تنها در این مطلب به گفتن بعضی مطالب تاریخی و گفتاری راجع به بنیادهای علم اقتصاد کنونی اکتفا میکنم.

وجود علم اقتصاد در غرب را می‌توان به قرن 15 و 16 میلادی در اروپا برگرداند و از این جهت میتوان این علم را در زمره علوم جدید دانست. این دوران که مصادف است آغاز حرکت سریع غرب به سمت توسعه و آغاز استعمار غربی است. در این دوره شاهد ظهور مکتب مرکانتیلیسم و این تفکر هستیم که اقتصاد در آن برمبنای افزایش ثروت و اندوختن هرچه بیشتر زر و سیم بود.ظهور این مکتب معلول این اتفاق بود که استعمار کشورهای دیگر باعث سرازیر شدن مقادیر زیادی از طلا و نقره به سمت اروپا یوده است و وجود این مقادیر طلا و نقره باعث شد تا اولا به این مساله فکر شود چگونه باید این دارایی ها اداره شوند و ثانیا چگونه میتوان این خزانه های پولی پادشاهان را افزایش داد. در این دوران کشف امریکا، دسترسی به هندوستان از طریق افریقا و عوامل دیگری از این دست امکان توسعه فعالیت های اقتصادی و علاقهمندی به مال و ثروت را در بشر عصر جدید تسریع بخشید. از یک طرف سرازیر شدن طلا و نقره به سمت دولت های مرکزی در اروپا و از طرف دیگر تغییرات اخلاقی و سیاسی در اروپا باعث به وجود آمدن دولت های متمرکز و جانشین فئودالیته گردید.

رنسانس و رفرم مذهبی نحوه تفکر اروپاییان را تغییر داده و فعالیت های اقتصادی در غرب بدون توجه به عوامل مذهبی و اخلاقی مورد نظر قرار گرفت و علاقه مندی به مادیات و گرد آوری ثروت هدف اصلی فعالیت های اقتصادی گردید و در این میان کشورهای مستعمره و اقشار پایین دستی جوامع اروپایی دچار فقر و بحران معیشتی شدند. برای این مدعا میتوان به شکار انسان های آفریقایی مثل حیوان و حمل آنها همچون کالا و همچنین وقایع معدن نقره و مکزیک اشاره کرد که کشور اسپانیا به عنوان استعمارگر دست به استخراج عمده طلا و نقره کرد. اسپانیا در این کشورها سیستمی داشت که در آن هر مرد سالم بومی مجبور بود در این معادن کار کند و از هر هشت نفر تنها یک نفر از این بیگاری جان سالم به در می‌برده است. "ژان بدن" در سال 1578 در کتاب "پاسخ به مالستروآ" مینویسد: "هرچند عجیب به نظر میرسد اما از سال 1533(یعنی ظرف 45 سال) تاکنون بیش از 100میلیون طلا و بیش از 2 برابر آن نقره از پرو وارد شده است". خود این فقر و بحران معیشتی و زندگی سخت در جوامع فقیر این باور را در بین آنها به وجود آورد که باید برای جدایی از فقر، به همان شیوه جوامع و مردمان ثروتمند عمل کنند تا بتوانند از فقر رهایی یابند.

به طور کلی میتوان تفکرات اقتصادی عصر جدید را برای استفاده از منابع ثروت به عنوان ابزار کار با استفاده از تمرکز بر سرمایه  و مشروع کردن سود (با استفاده از علم اقتصاد)، به عنوان محرک فعالیت های اقتصادی نامید، که این امر خود معلول تغییر ایده‌آل های زندگی و تغییر ایده‌آل هایی که برای جوامع انسانی پیشنهاد شده‌اند، بوده است. به طور خلاصه پیشرفت تکنیک، هجوم طلا و نقره، تمرکز بر سرمایه، میل به رهایی از قید و بندهای مذهبی و اجتماعی (به خصوص آنهایی که جلوی رسیدن به ایده‌آل های پیشنهادی را میگرفت)، اصلاحات مذهبی و عقیده کالون که تحصیل ثروت را نشانه موهبت الهی می‌دانست و همچنین تشکیل دولت های بزرگ و متمرکز اروپایی همه و همه دست به دست هم دادند و نحوه تفکر اقتصادی بشر جدید را تغییر دادند. ایده آل کار برای خدمت و احسان در حد رفع نیازهای اساسی انسان، جای خود را به کوشش در تحصیل ثروت و گردآوری هرچه بیشتر مال و منال داد و دنیای پر از تشنج را جایگزین دنیای آرام اقتصادی قبل از خود نمود. برای این مدعا میتوان نگاه کرد که در سال های قرون وسطی و تا پایان قرن 15 میلادی در اسپانیا تغریبا قیمت گوشت ، روغن، پنیر، مشروب و لباس ثابت بود اما از آغاز قرن 16 قیمت ها از 1 به 10 افزایش یافت و تقریبا با نسبت کمتر در ایتالیا و فنفلاند هم این افزایش قیمت موجود بود. در فرنسه هم قیمتها افزایش یافت ولی نه به اندازه اسپانیا.

در این دوران تفکر اقتصادی که تا آن زمان تحت شعاع اخلاق و ثروت بود تغییر کرد و مبنای آن افزایش ثروت به هرطریق گشت.چیزی که در در تفکرات اقتصادی در سالهای مختلف مورد توجه قرار گرفته است و تغییر در مکاتب اقتصادی را به وجود آورده است معمولا حول 2 محور است : اول اینکه این افزایش ثروت چگونه باشد و برای چه کسانی، و دوم اینکه چطور این افزایش ثروت باید صورت بگیرد.

در مجموع می‌توان گفت آنچه از دوره رنسانس تا کنون ما از اقتصاد در غرب می‌بینیم درکلیات وابسته به همین مبانی و تفکرات گفته شده است.

نکته جالب توجه دیگر در علم اقتصاد این است که با آنکه علم است معمولا دارای پیش فرض هایی کاملا غیر علمی است که با همان شیوه‌های علمی مورد قبول غرب هم اثبات نشده اند (مانند تئوری دست نامرئی آدام اسمیت)، که این مساله خود جای نقد و بررسی دارد.

 

و من الله الحق
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۳۵
ایمان صفرآبادی
یا حکیم

به نام خدا

(بعضی ها) کسانی هستند که همیشه انتظار میکشند و اگر فتح و پیروزی از سوی خدا نصیب شود میگویند:((مگر ما با شما نبودیم؟)) و اگر بهره ای نصیب کافران گردد به آنان میگویند: ((مگر ما شما را به مبارزه و تسلیم نشدن در برابر مومنان تشویق نکردیم؟)) خداوند در روز رستاخیز میان شما داوری میکند و خداوند هرگز راهی برای تسلط کافران بر مومنان قرار نداده است.

بعضی ها میخواهند خدا را فریب دهند در حالی که او آنها را فریب میدهد. و هنگامی که به نماز بر میخیزند به کسالت بر میخیزند و در برابر مردم ریا میکنند و خدا را جز اندکی یاد نمیکنند.

آنها افراد بی هدفی هستند که نه سوی اینها هستند و نه سوی آنها (نه در صف مومنان قرار دارند و نه در صف کافران) و هر کس را که خداوند گمراه کند راهی برای او نخواهی یافت.

ای کسانی که ایمان آورده اید کافران را به جای مومنان ولی و تکیه گاه خود انتخاب نکنید. آیا میخواهید (با این عمل) دلیل آشکاری بر ضد خود در پیشگاه خداوند قرار دهید؟

 بعضی ها در پایین ترین طبقات دوزخ قرار دارند و هرگز یاوری برای آنها نخواهی یافت.

مگر کسانی که توبه کنند و اصلاح نمایند و به خدا تمسک جویند و دین خود را برای خدا خالص کنند. آنها با مومنان خواهند بود و خداوند به افراد با ایمان پاداش عظیمی خواهد داد.

جملات بالا آیات ۱۴۱ تا ۱۴۶ سوره نساء بود. چند شب پیش که این آیات را میخواندم به فکر فرو رفتم. به این فکر که : من هم جزء این بعضی ها هستم آیا؟؟

پ.ن۱: در آیات ننوشته بعضی ها. گفته است چه گروهی.حتما شما هم حدث میزنید. من نوشتم بعضی ها که بعضی از دوستان بدون جبهه گیری این آیات را بخوانند.لطفا متن را چند بار بخوانید و راجع به کلماتی که با رنگ متفاوت هستند فکر کنید.ممنون

پ.ن۲:دلم نیامد آیه ۱۴۷ را ننویسم: "اگر شکرگزاری کنید و ایمان بیاورید چگونه ممکن است خداوند شما را مجازات کند؟ خداوند قدردان و آگاه است." قسمت آخرش گفته : "و کان الله شاکِراً عَلیماً ". راجع به این آیه آخر و رابطه اش با آیات قبلی وقتی فکر میکنم نمیدونم بگم چه احساسی بهم دست میده(کلمات در بیانش عاجزن)

پ.ن۳:لطفا اگر نظری میگذارید فقط به این آیه آخر نگاه نکنید.راجع به همه متن(همه آیات) و به خصوص سوال اصلی نظر بدهید.

و من الله التوفیق

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۱ ، ۰۰:۲۴
ایمان صفرآبادی