یا حکیم
چند وقت پیش به همراه یکی از دوستانم برای پیگری و تدارک یک کارگاه چند روزه کارآفرینی و راه اندازی کسب و کار به یکی از شهرهای جنوب استان کرمان، شهر منوجان رفتیم. سفر ما چند روزی طول کشید که تنها 2 شب از آن را در منوجان بودیم که هر دو شب رو مهمون سربازان بودیم (البته توی نمازخونه میخوابیدیم). شب دوم میخواستیم به خونه یکی از روستاییان اون منطقه بریم که به لطف زیرآب زنی یکی از دوستان هم دانشگاهی و رفیق و شفیق ،که اول اسمش جواد قلاونده،و برای پیگیری ساخت یک مدرسه توی یک روستا به اونجا اومده بود میسر نشد. خودش رفت خونه اون بنده خدا و از شام لذیذ لذت برد.
بگذریم...
خلاصه، من و همسفرم آقا هادی خسته و گشنه رفتیم به نمازخونه. خیلی گشنه بودیم و منم طبق معمول خودم رو زدم به مردن و آقا هادی رفت دنبال غذا از آشپزخونه. منم که با توجه به دیر آمدن خودمون بعید میدونستم سربازا چیزی برای ما گذاشته باشن رفتم سراغ باقی مونده غذای دیشب که یه مقداری نون مونده بود(یه ظرف آب هم بود). توی نون ها یک تکه نون سنگک بود که تقریبا خشک شده بود. منم همون نصفه نون سنگک رو به دندون کشیدم و برای جبران خشکی نون هی آب میخوردم. نون سنگک و تموم کردم و احساس سیری اومد سراغم.
در این لحظه ... خدا روز بد به چشمتون نیاره.... هادی با یه سینی(چون ظرف نداشتیم توی سینی برامون غذا میگذاشتن) پر از برنج و مرغ اومد تو...
من یه کم ازشون خوردم ولی سیر بودم
با نون خشک خودم رو سیر کرده بودم دیگه مرغ نمیتونستم بخورم.
نتایج اخلاقی :
1.گر صبر کنی زه نون خشک ، پلو و مرغ سازی
2. با یه نون خشک هم میشه سیر شد
3. با چیزای کم ارزش اگه ظرفیت وجودی خودمون رو پر کنیم از با ارزش ها جا میمونیم
پ.ن:
بعضیها همون نون خشک هم ندارن
توی خاطرات یه بنده خدایی خوندم که زنی را دیده بود که به بچههای اطرافش هر کدوم یه کف دست خمیر میده تا بخورن. از حاج عبدالله والی پرسیده بود که چرا خمیر را نون نمیکند و به بچه ها بدهد. حاج عبدالله گفته بود برای اینکه خمیر دیرتر هضم میشه و بچه ها دیر تر گرسنه میشوند