اسفار صفر

وبلاگ شخصی ایمان صفرآبادی فراهانی

اسفار صفر

وبلاگ شخصی ایمان صفرآبادی فراهانی

اسفار صفر

وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ ﴿۱۱۶﴾

«اگر از بیشتر مردم روى زمین پیروى کنى [و آرا و خواسته‏هایشان را گردن نهى] تو را از راه خدا گمراه مى‏کنند؛ آنان فقط از خیال و پندار پیروى مى‏کنند، و تنها به حدس و خیال تکیه مى‏زنند.» (۱۱۶)
سوره انعام

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی

۱۶ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

یا حکیم

اول:

برای گرفتن چند نمونه خوس(یکی از صنایع دستی قدیمی جنوب ایران که بندهای زیبای دست بافی هستند که برای زیبایی لباس استفاده میشود) به یکی از روستاهای دور افتاده رفته ایم.اسم یکی از مدل هایش را میپرسم.

جواب : کمربند جومونگ.

دوم:

بعد از جلسه با جوانان روستایی دیگر پیرمرد جلو می آید و دست مرا میگیرد و بعد سریع کیفم را از دستم قاپ میزند.کمی مقاومت میکنم ولی به تجربه دوساله آشناییمان میدانم نمیتوانم از دستش در بروم.این پدر شهید و رزمنده قدیمی خیلی یک دنده است.کیفم را گرفته و به سمت خانه اش میرود و من میدانم باید شام را میهمانش باشم.

به درون خانه که میرویم داماد پیرمرد دارد تلویزیون نگاه میکند و تلویزیون دارد یک سریال کره ای نشان میدهد.پیرمرد انگار ناراحت شده است کنترل را میگیرد تا تلویزیون را خاموش کند.ناگهان یادش می افتد که ما میهمانش هستیم. با خنده همیشگی اش رو به من میکند و کنترل را به سمت من میگیرد و میپرسد: شما که تلویزیون نگاه نمیکنید؟؟

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۱:۱۴
ایمان صفرآبادی
چند وقت پیش مطلبی با همین عنوان کار کرده بودم که اینجا است.این هفته مطلبی از استاد میرشکاک در مجله ای دیدم که قسمتی که میگذارم با آن مطلب فوق الذکر بی ارتباط نیست.

***

وما خریدارن شمایل سیدناالشهید و علاقمندان به وی، از سیاست زدگان و تعزیه گردانان احزاب سیاسی(پنهان و پس و پشت ادبیات پایداری)گناهکارتریم. 20سال است که آثار مختلف از آن جان تابناک در دسترس همگان قرار دارد، اما این سینه چاکان حاضر نیستند آرای وی را از زبان خود وی بشنوند و از اینها بدتر دانشجویان این وآن دانشگاهند که هر سال یکی دو مجلس یاد بود برای آن بزرگوار برگزار میکنند، اما به جای اینکه بنشینند و کتاب های آن عزیز را مطالعه کنند و با یکدیگر به نقد و تحلیل و تاویل آرای وی بپردازند به همان راهی میروند که قرن ها است عوام مردم آن را هموار کرده اند. دانشجویی که ترجیح میدهد مثل عامی بیسواد یا کم‌سواد پای سخنرانی این و آن مدعی یا فلان دکتر و بهمان نویسنده و منتقد بنشیند و نداند که آنچه میگویند اندیشه شهید آوینی است یا آراء و اهوای خود آنها لاجرم جز مشتی پرت و پلای متناقض دست آوردی نخواهد داشت. شگفت آور نیست اگر در فضای سیاست زده کنونی (که بر تنبلی فکری صورت قالب مردم مبتنی است) دانشجوی کاهل و بیزار از کتاب و اندیشه و تفکر از یکی بشنود که، آوینی سینه چاک دموکراسی و لیبرالیسم بوده است و از دیگری بشنود که خیر! هموارکننده فاشیسم بوده. و از آن دیگری که:اگر میماند امروز سبزی بود و از بهمانی که اگر میبود:اگر میبود به کمک کتک زن ها میشتافت و از فلانی که: خیر! از کتک خورها بود و ...

یوسفعلی میرشکاک

پ.ن: روی کتابخانه ام این عکس بالایی است.هر وقت نگاهش میکنم احساس میکنم شهید اخم کرده به من. و خب با این وضع اسف بار من غیر از این نباید باشد. تنها میتوانم از شرمندگی سرم را پایین اندازم و تنها شرمدگی با من است.

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۱:۲۴
ایمان صفرآبادی

یا حکیم

توی اردوی جهادی سال گذشته ما تیم فرهنگی داشتیم که به دو تیم تقسیم شده بودند و به ۵ روستا میرفتند. ما به این تیم فرهنگی بر وزن سنگرسازان بی سنگر  لقب فرهنگ سازان بی فرهنگ دادیم. و البته لقبی بود از روی شوخ طبعی بچه ها و صدالبته هر وقت من با اونها می رفتم جامه عمل به خودش می گرفت. اینو گفتم تا به ۲ مورد اشاره کنم:

۱.اول اینکه بی شوخی سنگر ساز بی سنگر داریم.مثلا همین گروه جهادی کارآفرینی که ما لقب کارآفرینان بی کار رو بهشون دادیم(یعنی به خودمون دادیم). توی همین جلسه اخیرمون نصف بحث ما در این مورد بود که چکار کنیم که بچه ها خودشون بتونن توی این حوزه فعالییت کنن و وقی بخوان به کار و زندگی خودشون بپردازن از این کار جا نمونن. البته راهکارهایی ارائه شد اما ما همچنان بی سنگریم.

۲.جدی عبارت فرهنگ سازان بی فرهنگ هم امروزه کم کاربرد ندارد. کم نیستند افرادی که مثلا خودشون رو اهل فرهنگ می دانند و نسبتی با فرهنگ این مرز و بوم ندارند. بهتره به جای اهل فرهنگ بهشون بگیم اهل فرنگ. تازه وقتی دهن باز می کنند مدام دم از فرهنگ پایین مردم می زنند. در رفتار و کردارشون هم هیچ چیز فرهنگی نیست به جز انواع اطوار مقلدانه و کور کورانه از یه عده فرنگی و گرفتن ژست های روشنفکرانه.سنگر این جماعت هم مدیران فرهنگی هستن که اصلا اهل فرهنگ نیستند و غالبا با سیر مدارج اداری و نه فرهنگی پای به عرصه مدیریت فرهنگی می گذارند و کافی است یکی از همین اهل فرهنگ سری به دفتر این مدیران بزنند تا از بهره های دولتی بهره مند شوند. و تازه دم از استقلال و این حرف ها بزنند و باز هم این اطوار های روشنفکری (یا بهتره بگم روشنفری) و قس علی هذا...

از طرفی فرهنگ ساز بی سنگر هم داریم.کسانی که تا حرف می زنند و انتقادی به همان گروه بالا می کنند فحش خورشان ملس میشود و از مزدور و متحجر و بنیادگرا بگیرید تا بی خانواده و ... و ... . و تازه همان مدیران فوق الذکر نه تنها با آنها همراهی ندارند بلکم به دلیل انتقاد همین جماعت به شرایط فرهنگی کم و بیش با آنها مشکل هم دارند. همین چند ماه پیش پیامی برای من آمد که در فلان تاریخ همایش مستند سازان جوان در صدا و سیما است و بیایید و خوشحال میشیم و از این حرف ها. ما هم رفتیم دیدیم از بچه های دفتر مطالعات فرهنگی هیچکس نیست. یه زنگ زدیم که آقا پس کجایید. دیدیم اونها اصلا خبر ندارن. خلاصه اومدن و ما از برگذار کننده محترم پرسیدیم پس چطور اینا رو یادتون رفت؟ جواب شنیدیم که آقای ... زیاد با اومدن اینها موافق نبودند و دلیلش هم انتقادات مجله راه و آقای جلیلی به وضعیت فرهنگی صداوسیما بوده است. البته به یمن همان زنگ ما نه تنها بچه های مجله راه اومدن بلکه دو صد مجله راه هم توزیع شد. یا همین مجله هابیل که با هزینه شخصی چندتا دانشجو و طلبه انقلابی منتشر میشد و خب توقیف شد. اینم از بی سنگرای جبهه فرهنگی.

و من الله الحق

 

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۰ ، ۱۳:۱۷
ایمان صفرآبادی

قسمت آخر نقد مشهورات : جمهوری اسلامی را نمیگذارم.

اینکه بالاخره آخرش چی می‌شه رو آخر این متن خود شما متوجه می‌شوید.

متنی که بنده تحت عنوان "نقد مشهورات: جمهوری اسلامی" به نام خودم در این وبلاگ قرار دادم در واقع متن خودم نبود.بلکه کپی و پیست کامل یکی از مقالات نسبتا مشهور شهید سید مرتضی آوینی تحت عنوان "اسلامیت یا جمهوریت؟" بوده است. اینکه چرا عنوان نگارنده متن را نزدم دلیل داشت. یکی از دلایل عمده آن این بود که میخواستم ببینم که این‌همه از شهید آوینی تعریف و تمجید می‌کنیم، چقدر با آراء او آشنایی داریم؟ چقدر او را میشناسیم؟ آیا آوینی برای ما فقط یک فیلم ساز است؟ یک روایت فتح است؟ متاسفانه تنها دو نفر فهمیدند این مطلب از من نیست.که از این دو نفر تنها یک نفر متوجه شد مطلب از شهید آوینی است.

واقعیت این است که این ماجرای غم انگیز که ما افراد و نظراتشان را نمیدانیم و از دور و با جوزدگی از کسی تعریف میکنیم یا از او انتقاد میکنیم، فقط مربوط به شهید آوینی نیست. ما حتی با امامان خود هم چنین رفتاری میکنیم و به قولی امامان ما در زندگی ما لب طاقچه اند برای تزیین زندگی ما به عنوان یک شیعه.این مساله دردناکی است که متاسفانه نه تنها جامعه کلی ما بلکه جامعه علمی ما نیز به آن مبتلا هست. تنها اشاره می‌کنم به جوی که علیه دکتر داوری اردکانی چند سال پیش حتی در جوامع علمی به راه افتاد که ایشان را نظریه پرداز خشونت می‌خواندند!!!

اینطور ما شهید آوینی را شهید می‌کنیم، شهید مطهری را شهید می‌کنیم،امام خمینی را هم شهید کرده‌ایم.

خود بخوان حدیث مفصل...

و من الله الحق

پس‌نوشت:

1. از همه بابت اینکه از اول اسم اصلی نگارنده مقاله را ننوشتم معذرت میخواهم.

2. برای خواندن کامل مقاله یک جستجوی ساده در گوگل کافی است.

3. این کار من دلایل دیگری هم داشت که گفتن آن برای من و شما سودی ندارد.

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۰ ، ۰۰:۱۹
ایمان صفرآبادی

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام

سیمز( sims ) نام بازی کامپیوتری است که تاکنون 3 شماره از آن انتشار یافته و با استقبال خوبی روبرو بوده است. این بازی هیچ خط داستانی مشخصی  و ماجرایی ندارد که با آن بازیکن ترغیب به ادامه بازی شود . و این خود سوالی را برای ما به وجود می آورد که چرا این بازی با استقبال روبه رو میشود. جواب در این نکته است که این بازی یه بازی شبیه سازی زندگی است و در این شبیه سازی بازیکن میتواند خواسته ها و آرزوهای خود را بازی کند.حال از جذابیت های بصری این بازی میگذریم.

حال باید چند سوال از خود در رابطه با این بازی بپرسیم.اینکه چرا فکر میکنیم این بازی شبیه به زندگی است؟ اینکه شخصیت ها در این بازی اصلا شخصیت ندارند و این بی شخصیت ها چه زندگی دارند که بخواهد شبیه به زندگی ما باشد؟ اینکه حالا مثلا اومدیم و زندگی رو شبیه سازی کردیم، آخرش که چی؟ که چی بشه؟ آخرش میخواد چه اتفاقی بیفته؟

واقعیت اینه که تمام سوالات بالا سوالات انحرافی هستند. چرا که اتفاقا این بازی خیلی هم خوب زندگی را شبیه سازی کرده است.خیلی هم خوب این زندگی را ترغیب و تشویق میکند. اما نکته قابل تامل در چیستی این زندگی موجود در سیمز است. زندگی که باید آخرش بگویی : آخرش که چی؟ زندگی انسان بی هویت امروزی همین زندگی است. زندگی انسان مادی برآمده از تمدن کنونی (معروف به غرب) همین زندگی است.این زندگی انسان تمدن غربی است(توجه کنید که منظور غرب جغرافیایی نیست همین تهران هم غرب است). تمدنی که به جنبه های الهی انسان توجهی ندارد و ابتدا آن را اصلا قبول ندارد و بعدا با تفکیک علم ومعرفت آن را جزء معرفت میداند و بی ارزش (از لحاظ علمی!!!!) میشمارد و انسان را موجدی محصور در ماده میبیند.این تمدن ، این انسان و این زندگی را برای انسان به وجود می آورد.این زندگی بازی سیمز همین زندگی این تمدنی است. به همین بی معنایی و به همین پوچی.

سیمز خوب شبیه سازی کرده است.اینطور نیست؟

 

بعد از تحریر: اینکه این بازی تبلیغ کننده سبک زندگی آمریکایی است، اینکه این بازی جزء مصادیق تهاجم فرهنگی است، اینکه این بازی آموزش دهنده حرص و ولع برای نوجوانان ما است ، اینکه این بازی روحیه مصرف گرایی را افزایش میدهد،اینکه این بازی با وارد کردن شخصیت های شکل فضایی هایی با پوست آبی رنگ به دنبال اهداف دیگری هم هست، همه اینها درست. اما بنده در این نوشتار سعی کردم لایه ای از زندگی خودمان را نشان بدهم نه این بازی را.

 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۰ ، ۱۴:۵۴
ایمان صفرآبادی

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام

متن زیر توسط دوست عزیزم ابراهیم مقدم نوشته شده که چند ماه پیش در مجله پرسش چاپ شد

روزی  از روزگاران قدیم مردی جام باده هفت خط سرکشید و بنا به عربده کشی نهاد. چو کارد بر استخوان رسید محتسب یقه اش بگرفت و به قصد تادیب ! کشیده آبداری نثار گوش او کرد و وی را بگفت : ای فلان فلان زاده فلان پدر.... پدر فلان! حوزه استحفاظی من و عربده کشی؟مرد خطاکار که گونه سرخ از سنگینی دست محتسب کرده بود ، وی را بگفت: تو که باشی که اینچنین مرا بنوازی؟ محتسب پاسخ داد:من فرمانده فلان دسته باشم که حفظ نظم این محل او راست.

_ : خب ده سال دگر چه خواهی بود؟

_ : ده سال دگر فرماندهی گزمه های  این شهر مراست.

_: و دگر ده سال چه؟

_: آن گه فرمانده کل گزمه های شهنشاه باشم.

_: و پس از آن؟

_: آن گه به رسم رایج ! از کار باز نشینم.

_:چون بازنشسته شدی چه؟آنگاه چه خواهی شد؟

_: آن گه دگر هیچ!!!!

چون این کلام از زبان محتسب بیرون تراوید، همچو این ماند که دست  مرد از ضامن  درآمد چنان برگوش محتسب بنواخت ! که نوازش های پدر! به یادش آورد و بعد از سرخی گونه اشک شوق ز ملاقات یاد پدر! را برچشمانش میهمان کرد. آن گه به کلام بیافزاد که: ای فلان فلان زاده فلان پدر.... پدر فلان! تو را سزاوار نیست که مرا بنوازی ، چرا که تو باید این همه بگذرانی و عمر بکاهی تا شوی هیچ ، حال آنکه من خود الان هیچم!!

شاید بپرسی ای گنگ قلم! تو را زین روده درازی چه مقصود؟؟ گویمت ای دوست بدان که این درد، کسان را بسیار باشد!

عمری بر سر کلاس بنشستیم و درد میخ های صندلی هایش را تحمل کردیم که چه؟ عمری نوازش های روحی و جسمی آموزگاران را به جان خریدیم که چه؟ عمری شب و روز به در کنکور کوبیدیم که چه؟

گر بود پایان کار هیچ، که ما خود همه هیچ بودیم. این همه محنت که چه؟

ورنه تورا نباشد پاسخ هیچ،نیکوست. لیک راه را بگو که چه باشد و چه؟؟؟؟

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۰ ، ۱۸:۴۲
ایمان صفرآبادی